آینده و تصور من!

توی یه وبلاگ که در ادامه لینکشم احتمالا بزارم یه دوستی نامهنوشته بود  برای خودش در اینده .خیلی دوست داشتم! 

آخه خیلی دیدم که بعضی ها نامه هایی برای خودشون در آینده مینویسن.معمولا این نامه ها رو در زمان هایی مینویسن که مثلا دارن یه تصمیم بزرگ برای زندگیشون میگیرن توی نامه همه دیدی که از شرایط دارن و همه حس و حالشون و تصورشون از انچه که در آینده با این انتخاب خواهند داشت رو توضیح میدن. فکر خوبیه ! چون وقتی در آینده این نامه رو بخونی و نتیجه اون انتخاب یه اتفاق و حال خوب باشه میخندی و لذت میبری و نتیجه رو با الانت مقایسه میکنی و اگه هم که نتیجه  خوبی برات نداشته بازم خودتو برای انتخابش اذیت نمیکنی و میتونه یادت بیاره که دیدت چی بوده و چرا این تصمیم رو گرفتی و .....

گاهی هم این نامه رو زمانی مینویسن که خیلی خوشحال یا خیلی ناراحتن و این بهشون کمک میکنه که یاد اون لحظه رو حفظ کنن یا نامه هه انتظارات و آرزوهاشون رو مینویسن تا یادشون نره چه آرزوهایی داشتن و چند سال بعد ببینن به کدوماش رسیدن و اصلن هنوزم اون آرزوها رو دارن

راستش رو بگم من هیچ وقت ایده ی لیست آرزوها رو دوست نداشتم! و دقیقا هم نمیدونم علتش چیه!


اما امروز وسط اون زمانی که دلم میخاست از تمرکز روی کارم فرار کنم یهو دیدم ذهن خلاقم داره اینده رو تصور میکنه...

یه روز آفتابی و گرم با یه پسره کوچولوی احتمالا 8 یا 10  ساله داشتم توی پارک قدم میزدم. فکرکنم حداقل پونزده سالی باید از الان گذشته بود 

پسرک کوچکترین توجهی به من نداشت و نگاش فقط به اطراف بود ولی من دوست داشتم باهاش صحبت کنم بگم حدود پانزده سال پیش درست در  زمانی که میدونستم چی از زندگی توی این دنیا میخام و چه چیزهایی برای رسیدن به اون نقطه ارامش لازمه  در مسیری پیش میرفتم که هرروز صبح قبل بلند شدن به خودم میگفتم درسته که این راه مسیر دلخواهی هست و رضایت نسبی برات داره ولی به سختی تورو به اون لذت مورد نظر از زندگی خواهد رسوند. اما  بعد میدیدم در این نقطه ای از زندگی که ایستادم و با وجود این جبرهای مختلفی که دورم رو گرفته فکر نمیکنم بتونم راه دیگه ای رو بهتر از این طی کنم و باز هم ادامه دادم ولی نه با قدم های محکم. همیشه منتظر بودم روزنه ای ببینم که بتونه دلگرمی لازم رو بهم بده تا دل بکنم و برم توی مسیر دلخواه و زندگی کنم....


نمیدونم ادامه این داستان برای پسرک چیه اما دوست دارم اون پسرک و خانواده متعلق بهش باشه . دوست دارم آدمی باشم که به هرکسی که تردید سستش کرده بگم یا محکم یا هرگز!

امیدوارم هنوز لبخند همیشگیم رو نگه داشته باشم و به هیچ چیز اجازه نداده باشم کمرنگش کرده باشه. که اگه تمام اندوخته ام همین باشه باید به خودم افتخار کنم!

دوست دارم آروم باشم . به ایمان رسیده باشم که اگه توی هرلحظه از زندگی بهترین کاری که با شرایطت میتونی رو انجام بدی حتمن در انتها زندگی آرامش و لذت رو بهت خواهد داد.


نظرات 3 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 6 دی 1395 ساعت 10:29

بله ؛متاسفانه.چون چهارتا باشن؛دوتا دختر دوتا پسر؛یه جورایی توازن ایجاد میشه؛تو رشد بچه ها...
ما ها- سه تا هستیم؛منو دوتا برادر؛خدایی هم برام برادر هستن وهم خواهر

چهارتا!؟ دوتا خوبه؛یکی پسریکی دختر
فاصله شونم دوسال دوماه
حالا دستاشونو بگیرین ببرین بگردونینشون
مراقب بازیگوشی هاشونو کنج کاوی هاشونم باشید



زنده باشید و تا همیشه کنارهم و حامی همدیگه.

Baran دوشنبه 6 دی 1395 ساعت 06:18

فدات بشم گلم
من پیرو هیچ موجی نبودم...فقط نظارگر موج های این چنینی هستم...همیشه وهمیشه؛عاشق پسر بچه ها بودم وهستم؛خصوصااا اون اخموای تیز بین
+شاید خواهر نداشتم وندارم زیاد پی دخترربچه ها و...نیستم یه جورایی نثبت بهشون خنثی هستممیگن بچه ها باید چهارتا باشن...

جالبه ! شاید نظریه ات درست باشه . چون منم خواهر ندارم !
باید یادم باشه بیشتر تستش کنم ....

چهارتا ؟!

Baran یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 10:48

انشالله خدا اون لبخند همیشگی رو به لب هات ببخشه
+زنده باد امید...
√پسربچه ها معمولا نگاهشون به اطراف هست؛گوش شونو زیرچشمی....نه؛جمع جمعهههه

وااای ممنونم باران جان
توام انشالله همیشه شاد و پیروز باشی

من بر خلاف موجی که جدیدا راه افتاده و همه از زیبایی و شیرینی دختر بچه ها میگن ، پسر بچه ها رو بیشتر دوست دارم
آره حواسش جمع جمعهههههه

خصوصی رو هم خواهش میکنم
ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.