وضعیت کنونی "کیش" پیش بینی آینده "مات"

 

نشستم منتظر تا زندگی "مات" کنه منو و خیالش راحت بشه! یعنی کاملا نشستما ! این روزا حوصله انجام هیچ کاری رو هم ندارم چون نمیدونم تهش قراره چی بشه! 

شدم سکوت. آدم کلا همینطوره.

اگه زندگی براش بیفته روی مدار بدبیاری و ناخوشی اول باور نمیکنه خودش رو میزنه به نفهمیدن میخاد به زور سرخوشیش رو حفظ کنه و بگه نهههههه طوری نیست و این حرفا بعد کم کم میفهمه ولی شروع میکنه انکار کردن و بعد داد و فریاد و دعوا راه میندازه بعدترش شاید نوبت به آه و ناله و گریه ست و در انتها میشینه و برای دل خودش و تنهایی هاش آروم گریه و عزاداری میکنه.

اگه این روال ادامه پیدا کنه و خودتو پیدا نکنی سرد میشی

از اونجا به بعد ساکت میشی. بی تفاوت. 

آدم سقوطش رو قبول میکنه و میره لابلای روزمرگی ها قایم میشه تا فراموشش بشه اصلا کی بوده و داشته به کجا میرسیده و چه برسرش اومده. خودش رو میپیچونه لای کارهای بیهوده و بی انگیزه. دیگه نه گریه اش میاد نه خنده. 

کم کم برق چشات مهو میشه لبخند لبات میشه یه خط صاف . صدات دیگه تون صدای قبلی رو نداره.حتی ممکنه یه دوست سلام ت رو پشت تلفن تشخیص نده و شک کنه خودتی!  کم کم برای حرفای شیرین و مهربون بقیه ذوق نمیکنی. حوصله دلداری و همدردی با کس دیگه ای رو نداری.

غم و اندوهی که سرت اومده بزرگتر از حد و اندازه توانت بوده و بقدری لهت کرده که دیگه به تنهایی توان بازیابی خودتو نداری. فرو میری توی خودت. 

وااای اگه بفهمی که تقلا کردن فایده ای نداره! اونوقت دیگه دلت خودتو نمیخاد . میشی یه آدم بی رحم با وجودت با روح و روانت. همه اون حرفایی که برای بقیه میزدی در مورد ارزش زندگی و یه روز آفتابی همه اونایی که میگفتی در مورد دوست داشتن خودتون حتی اگه دنیا بدترین دنیا باشه و آدما بدترین آدما و روزها سیاه ترین روزها به نظرت بی معنی و پوچ و حال به هم رن میشن. سعی میکنی دیگه فکر نکنی که نه گذشته یادت بیاد نه شرایطه الانت نه این حرفا و نه فکر آینده!

شاید فقط گاهی دلت بسوزه برای آدمای اطرافت که برات عزیزن . شاید به خاطر اونا لبخند خشکی تحویل بدی. شاید گریه ات بگیره که ناامیدشون کنی و وا بدی. شاید غصه ات بشه که آرزوهایی برات داشتن و دلت بخاد این لحظه رو خوشحالشون کنی.

گرچه که بعدش خودتی که بیشتر غصه ات میشه. فکر میکنی پس محبتشون هم به خاطر دل خودشون بوده . نگران حال الان تو نیستن. هرگز نشنیدی ازشون که بگن هرچه بشه مهم نیست . نشنیدی که بگن دنیا ارزش نداره تو فقط بازم با دندونای ردیفت بخند. نشنیدی که بگن تقصیر کسی نیست گاهی این اتفاقت پیش میاد. ولی هنوز برای دلشون دلم غصه داره.

کم کم انتظارم از همه کم میشه . این به نظرم بده. بده که عادت کنی به اینکه بی محبت باشی با اطرافیانت. وای کم کم عادت میکنی کسی برات دل نسوزونه کسی برات آغوش گرم نداشته باشه.


تنها چیطی که هنوز منو خوب نگه داشته و امید دلمو خاموش نکرده اعتقاد به قدرتی فرای قدرتهای زمینی ست. دنبال معجزه اش هستم. 

هرروز فقط از او و همه کائناتش میخوام که به من توان بده . توان بده مقابله کنم با این حالم. توان بده باز تلاش کنم. توان بده بپذیرم هرآنچه که قرار هست پیش رو داشته باشم.

هنوز که نه توانی به من داده و نه معجزه ای دیدم...


چقدر حرف زدنمو این روزا دوست ندارم. نوشته هام انگار خیلی سیاهن . کاش کمتر بنویسم....


کاش بیشتر و روشن تر در مورد شرایط الانم بنویسم.اما انگار الان نمیتونم. منتظرم  وضعیت همه چیز مشخص بشه تا راحتتر بتونم بنویسم. و امیدوارم در اون زمان اصلا حسم نسبت به اتفاقات یکم تغییر کرده باشه وگرنه که ذکر مصیبت دردناکی میشه. دختری که زندگیش یهو صفر شد اما دیگه براش زمان به عقب برنمیگرده و اون میمونه و بهت و ناباوری.


دعام کنید



نظرات 2 + ارسال نظر
ملی شنبه 18 دی 1395 ساعت 13:19

هیچی صفر نشده مینلا.... صفرم شده باشه لابد برا اینه که از صفر باس شرو کنی. نشین زانو غم بغل کنی دخدر. مطمئن باش دور و بری هاتم غصه دله غصه مندتو میفهمن و شاید بلد نیسن چطور ارومت کنن. من که نمیدونم دقیقن مشکلت چیه. ولی هر چی که هست دو سه روزی یا نه اصن این هفته رو ریلکس کن و به هیچییی فک نکن. بعد یه روز خوب که از خواب بلند شدی و موهاتو شونه کردی و دست و روتو شستی اول یه صبونه توپ بزن بعد برو بشین تو یه اتاق دربسته و تمام اونچه که باید انجام بدی برای از صفر شروع کردن رو کاغذ بیار. خودت میدونی و گفتن نداره که سختیش استارت زدنه...استارتو که بزنی خودش جلو میره! همه چی پیش میره بهتر از قبل

یه عالمه مرسی ملی جونم
امیدوارم که توانشو پیدا کنم و اون استارت رو بزنم.
توان روحی میخوام.
بازم مرسی بابت همه حرفای خوبت

Baran پنج‌شنبه 16 دی 1395 ساعت 00:19

چشم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.