متنفرم

بدم میاد!

بدم میاد از آدمایی که دوستی و بودناشون فقط  به نرخ روزه . بدم از کسایی که دوستی ها و روابطشون صد در صدش بر اساس منفعته اونم منفعت لحظه ای. 

اونایی که یک درصد هم رفتارشون هم ناشی از وجود خودشون و اون شخصیتی که دارن و ذات وجودیشون نیس. 

که اگه توی دور موفقیت و اوج  و در دید هستی اونا هم حضورشون پررنگ و دوستیشون غلیظه و هرلحظه هستن و به زور مجبورت میکنن به دوستی باهاشون به وقت گذروندن باهاشون به قبول کردنشون بیش از اونی که بودن و میخواستی و امان از اینکه مسیرت یکم سرازیر بشه چنان از خود بی خود میشن و دیگه خودشون رو هم نمیشناسن و ناپدید میشن کلا 

چنان از کنارت رد میشن و سلام میکنن انگار اصلا تا بحال کلامی بجز سلام بینتون رد و بدل نشده . و چنان مشغول و گرفتارند که حتی وقت یه قهوه اماده دم دستی هم ندارن.

اینقدر بدم میاد از ادمایی که روابط انسانی براشون اینطور تعریفی داره که نه تنها گذشته یادشون نمیاد حتی فردا رو هم نمیبینن!!


و چقدر بده که مجبور باشی هرروزت رو در محیطی بگذرونی که دور و برت اکثر ادمها اینطور باشن

خیلی غمگین میشه زندگی اینطور

خیلی سرد و ترسناک


بوی بارون، یه حس خوب!

امروز از صبح هوا  ابری بود. طوری که باوجودی که دیشب پرده های اتاقم رو جمع کرده بودم صبح اصلا متوجه نشدم که ساعت چنده و اتاق تقریبا تاریک بود. 

از صبح یکم ابری بود و نم نم بارون و گاهی هم خورشید از اون وسط به زور یه نوری میزد.

یعنی من عاشق هوای اینطوریم . نیمه ابری  بارون نم نم و هوای متعادل


امروز رو خونه بودم همش و چندباری هم رفتم توی حیاط قدم زدم و کییف کردم

 یاد پارسال چنین روزایی افتادم... یادم اومد با چه مصیبتی رفتم دکتر و بعد با چه ذوقی چندتا انار درشت و خوشگل خریدم اما بعد نشد یدونه اش رو هم بخورم و چقدر احساس صبح تا شبم باهم فرق داشت...

عصر رفتم بیرون و یکم قدم زدیم با دوست جونم و اب انار خوردیم که من عشششق کردم و لواشک انار هم خریدم برای بعدا که به خودم جایزه بدم


یه اتفاق تعجبناک و لی شیرین

دو شب پیش بود که پیامی از یک تازه آشنا در تلگرام دریافت کردم و هم متعجب شدم و هم لبخند رضایتی بهم داد که برام شیرین بود.

داستان این بوده و هست! که من حدود 5 ماه پیش در طی تصمیمی همه اونچه که مدتها ( منظور سالهاست!) برایش زحمت کشیده بودم و به شکلی تعیین کننده آینده درسی و کاریم محسوب میشه رو برای خواسته دل احساساتیم رها کردم. دل من خیلی کوچولو و احساساتیه و من همیشه مراقبش هستم که هم به خودش و من ضربه نزنه و هم این کوچولو دلگیر و شکسته نشه و البته که این دل خیلی هم شیطون و شاد و پرانرژیه . خلاصه که برای همین شاد و پرانرژی بودنش خواست کاری رو برای مامانش انجام بده که دقیقا مقابل همه راههای رفته بود ولی ریسک کردم و خب طبق معمول هم که هیچ شانسی در زندگی با من همراهی نمیکنه و همیشه همه سنگ ها و سختی های هر راهی که انتخاب کردم رو چشیدم  این بار هم با سر خوردیم به همون سنگی که از قبل میدونستم. یعنی نشد من تصمیمی برای انجام کاری بگیرم و اون کار راحت و درست و بی دردسر انجام بشه و نمیدونم علت چیه ...

بگذریم 

شاید بعدا از این اتفاق و پیامدهای بعدش تا الان! بیشتر بنویسم. اما چون هنوز درگیر دردسرهاش هستم چندان میلی به بیانش ندارم (نگید که این طور تصمیمات ربطی به روحیه و محبت داشتن و... نداره  و پذیرش اینظور ریسک ها حاصل بی تجربگیه و از اول یه تصمیم اشتباهه  که خودم میدونم! )

 

در این مدت یکبار این آشنا یا همون آقای الف به من پیام داد که  کمکی لازم داره  و شخصی من را به او معرفی کرده و من هم که درگیر اتفاقات و دردسرها و خلاصه و ساده بدبختیهای تصمیم اشتباه خودم بودم  امکان کمک به الف برام وجود نداشت و معرفیش کردم به دوستانه دیگه و بسیار هم سفارشش رو کردم که شرمنده نشم و تصور این که قصد باز کردنش از سر خودم بوده براش پیش نیاد.

ولی بعد از اون روز دیگه نه از این آقای الف و نه از اون دوستان خبری نداشتم تا اینکه چند شب پیش دیدم الف پیامی در تلگرام برام گذاشته بسیار تشکر کرده که در اون گرفتاری باعث شدم لینک بشه با کسایی که مشکلش رو برطرف کردن و گفته بود از اتفاقی که برام افتاده با خبر شده و دوست داره بتونه اینبار اون کمکی در این مورد به من بکنه.

گرچه که مشکل من الان به دست کسی بار نمیشه و تنها باید صبور باشم و خودم رو پیدا کنم تا با انرژی و تلاشم بتونم راهمو دوباره پیدا کنم ولی همین پیام یه حس بسیار خوبی داشت که دلم خواست  در موردش بنویسم  تا یادم بمونه لذت کمک کردن و تشکر کردن رو...



کاش خدا هم دست منو بگیره

من قهرکردن بلد نیستم!

این یک اعتراف دردناکه 

من یه دخترم ولی قهر کردن بلد نیستم و حتی اگه کسی هم باهام قهر کنه با اون هم نمیدونم چکارکنم! 

البته که دقیقا قهر منظورمه و نه دلخوری و گله مندی یا  ناراحتی

و اینکه تفاوت اینها در چی هست رو فکر کنم فقط خودم و شاید دخترای دیگه متوجه بشن. فک کنم تا حدودی بشه گفت که دلخوری و ناراحتی رو میشه با روش های منطقی و متمدنانه گفتشون یعنی توی حرف زدن مشخص میکنیمشون و ناراحتی هم وقتی هست که طرف مقابل بتونه از رفتارت متوجه بشه ولی قهر وقتیه که از نظر احساسی به طرف قهر نزدیک هستیم و چنان انتظاری ازش داشتیم که الان حاضر به بیان ناراحتیمون نیستیم و باید خودش متوجه بشه که چه کرده و چه باید بکنه در جهت رفع این حالت و حتی حاضر به حرف زدن و کمک این مدلی نیستیم و تازه که باید کلی هم اصرار بشه تا مقبول بشه . به عبارت ساده تر این یک نوع لوس شدنه !


خلاصه که الان به شدت دلم میخواد با یه نفر قهر کنم! 

ولی میترسم اینقدر در این کار نابلد باشم که طرف اصلا متوجه نشه من قهرم! و من حالم بیشتر گرفته بشه و ضایع بشم و بعد ندونم چطور جمع کنم اوضاع رو

تازه میترسم این بشه یه  تجربه بد و  تا اخر عمر لذت قهر و اشتی کنون بعدش به دلم بمونه

نمیشه یکی داوطلب بشه من باهاش قهر کنم یکم تمرین کنیم 

:))