بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی
صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
"شفیعی کدکنی"
الحمد الله که خوبین و سلامت.خدایا شکرت



خواهش عزیز دل م
مرسی از محبتتون

ان شاءالله که خوب وخوشین


مارواز خودتون بیخبر نزارین؛گل دختر جان
ببخشید دیر شد دیگه

...