یه اتفاق تعجبناک و لی شیرین

دو شب پیش بود که پیامی از یک تازه آشنا در تلگرام دریافت کردم و هم متعجب شدم و هم لبخند رضایتی بهم داد که برام شیرین بود.

داستان این بوده و هست! که من حدود 5 ماه پیش در طی تصمیمی همه اونچه که مدتها ( منظور سالهاست!) برایش زحمت کشیده بودم و به شکلی تعیین کننده آینده درسی و کاریم محسوب میشه رو برای خواسته دل احساساتیم رها کردم. دل من خیلی کوچولو و احساساتیه و من همیشه مراقبش هستم که هم به خودش و من ضربه نزنه و هم این کوچولو دلگیر و شکسته نشه و البته که این دل خیلی هم شیطون و شاد و پرانرژیه . خلاصه که برای همین شاد و پرانرژی بودنش خواست کاری رو برای مامانش انجام بده که دقیقا مقابل همه راههای رفته بود ولی ریسک کردم و خب طبق معمول هم که هیچ شانسی در زندگی با من همراهی نمیکنه و همیشه همه سنگ ها و سختی های هر راهی که انتخاب کردم رو چشیدم  این بار هم با سر خوردیم به همون سنگی که از قبل میدونستم. یعنی نشد من تصمیمی برای انجام کاری بگیرم و اون کار راحت و درست و بی دردسر انجام بشه و نمیدونم علت چیه ...

بگذریم 

شاید بعدا از این اتفاق و پیامدهای بعدش تا الان! بیشتر بنویسم. اما چون هنوز درگیر دردسرهاش هستم چندان میلی به بیانش ندارم (نگید که این طور تصمیمات ربطی به روحیه و محبت داشتن و... نداره  و پذیرش اینظور ریسک ها حاصل بی تجربگیه و از اول یه تصمیم اشتباهه  که خودم میدونم! )

 

در این مدت یکبار این آشنا یا همون آقای الف به من پیام داد که  کمکی لازم داره  و شخصی من را به او معرفی کرده و من هم که درگیر اتفاقات و دردسرها و خلاصه و ساده بدبختیهای تصمیم اشتباه خودم بودم  امکان کمک به الف برام وجود نداشت و معرفیش کردم به دوستانه دیگه و بسیار هم سفارشش رو کردم که شرمنده نشم و تصور این که قصد باز کردنش از سر خودم بوده براش پیش نیاد.

ولی بعد از اون روز دیگه نه از این آقای الف و نه از اون دوستان خبری نداشتم تا اینکه چند شب پیش دیدم الف پیامی در تلگرام برام گذاشته بسیار تشکر کرده که در اون گرفتاری باعث شدم لینک بشه با کسایی که مشکلش رو برطرف کردن و گفته بود از اتفاقی که برام افتاده با خبر شده و دوست داره بتونه اینبار اون کمکی در این مورد به من بکنه.

گرچه که مشکل من الان به دست کسی بار نمیشه و تنها باید صبور باشم و خودم رو پیدا کنم تا با انرژی و تلاشم بتونم راهمو دوباره پیدا کنم ولی همین پیام یه حس بسیار خوبی داشت که دلم خواست  در موردش بنویسم  تا یادم بمونه لذت کمک کردن و تشکر کردن رو...



کاش خدا هم دست منو بگیره

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.