انتظار ...


تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
 
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
 
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
 
شب غارت تتاران همه جا فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن
 
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن



"شفیعی کدکنی"
نظرات 2 + ارسال نظر
Baran شنبه 25 دی 1395 ساعت 19:05

خانم minla ؟اجازه میدهید یکم بیشتر دوستتان داشته باشم گل دخترم

فدا فدا
خودمان بیشترتر دوستتان داشته ایم

Baran یکشنبه 12 دی 1395 ساعت 07:56

....(آقای شجریان "پسر "عالی خوندن)
بله.برون آ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.