گم شدم

این روزا فک میکنم گم شدم. 

یعنی نمیدونم دیگه کجای ماجرای زندگیم. تقریبا همون بین زمین و آسمون .

باید ناراحت باشم یعنی فک میکنم که باید باشم. با این همه گرفتاری و اتفاقای ناخوشایندی که به انتها نرسیدن و البته با حجم کارهایی که رهاشون کردم ولی فکرشون داره از تو میخورتم . با همه اینها منظقیش این حال الان من نیس!

یا باید غم این روزا رو داشته باشم. یا تکاپوی درست کردن گرفتاری ها رو ولی ندارم!


خبر آتش سوزی بدجوری از ذهنم بیرون نمیره . اینقد که هربار خبرشو پیگیری کردم اشکم دراومده . جدایی از علت ماجرا و اینکه چرا به اینجا کشیده شده و جدا از اینکه چرا اونها داخل موندن در اون شرایط که دیگه این اتفاق قابل پیش بینی بوده. همش ته ذهنمه که یعنی نمیشه یا نمیشد نجاتشون داد؟ یعنی ممکنه زنده بودن و با زجر کشته شده باشن؟

واای خدایا رحم کن به همه بنده هات


نظرات 3 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 3 بهمن 1395 ساعت 20:02 http://haftaflakblue.blogsky.com/

زنده وسلامت بمونی عزیز دل م
انشالله همیشه خوش خبرباشی...
دایم تراز تکلم تونم ؛بی حاجت به عسل اردی بهشتی....ایضا لحظه لحظه ها تون
عزیزهمیشه وهنوزم:-*:-*:-*

وای چه حالی داره خوندن کامنتای تو

Baran یکشنبه 3 بهمن 1395 ساعت 07:32

هرکجا هستی؛درچشم خدا محفوظ بمانی...عزیزم

.
خدا به خانواده هاشون صبرجمیل عنایت بفرماید...

minlaجان؟بهترشدین بحمدالله

مرسی مرسی مرسی ، دلم یهویی و تماما گرم میشه وقتی دوستای گلم دعام میکنن .


بله . انشالله حتمن


فدای تو عزیزجان . بهترم انگار ولی نه کاملا. فردا عصر برم پیش دکتر چشم چپمو بهم برگردونه ببینم چی میشه!
بخیه داره داخل چشمم باید بکشه. منم ترسو
میام خبرای خوب میدم بعدش

reza شنبه 2 بهمن 1395 ساعت 23:43 http://shadyakh.blogsky.com



امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.